خیلی وقته که پست جدید نذاشتم. آدم وقتی ازدواج میکنه ، کلی مسعولیت روی دوشش میوفته.
وقتی هم که فرشته کوچولو تو زندگیت میاد دیگه این مسعولیت بیشتر میشه...
داشتم آخرین یادداشتم نگاه میکردم... یادش به خیر دوران شیرینی بود ، دوران بارداریم..
الان پسرم 5 ماهش هست ، با یک دنیا شیرین کاری و خوشمزه بازی...
جدیدا هم که میخواد دندونش در بیاد و کلی آه و ناله میکنه و غر میزنه... گاهی هم پوووووف...
وقتی فکرش رو میکنم میبینم ، چقدر زود داره میگذره این روز ها ...
یادش به خیر ...
گاهی هنوز باور نمیکنم که از دختر بابا بودن دور شدم ، و حالا شدم یک زن ، یک مادر ، و تکیه گاه خانه یا به قول آقامووون ستون زندگیش...
ولی هنوز هم دلتنگ خونه هستم ...
دلتنگ دختر بابا بودن...
دلتنگ شیطنت های دخترانگیم...
دلتنگه ...