آدم گاهی وقت ها فکر میکنه در اوج خوشبختی هست و کم کم بدون اینکه بفهمه میبینه که دیگه اون اوج خوشبختی واسش عادی شده...
اون وقت میفهمه که دوچار روز مرگی شده. و اون موقع هست که به فکر می افته تا یه خوشبختی جدید وارد زندگیش کنه و کم کم...
اون موقع هست که اگه یکی به زندگی طرف نگاه کنه با خودش میگه عجبا...
عجبا که این آدم ها چه زیاده خواه هستند و چه تنوع طلب...
ولی دریغ از اینکه کسی نیست بفهمه که این تنوع طلبی نیست و زیاده خواهی نیست بلکه به دنبال خوشبختی بیشتر بودن هست...
اشتباه هست؟؟؟
شعر شدم، قافیه بیداد کرد
باقله خوردم، شکمم باد کرد
باقله پیچیدهتر از نیچه بود
توی دلم، دلدلِ دلپیچه بود
انجمن شعر پر از هم/همه
من وسط این «همه» و آن «همه»
درد شکم دردشناسم نکرد
زور زدم، زور خلاصم نکرد
"روز موقت" به روز و منتظر حضور شما عزیزان است