هر شروعی پایانی دارد...
و پایان مرحله دیگری از زندگی من هم نه چندان خوش بود...
جشن فارغ التحصیلی برگزار شد و همه چیز به خوبی و خوشی گذشت...
این ۲سال متفاوت بود با همه مرحله های دیگر!
تجربه ها کسب شد و خوب و بد دیدم. یاد گرفتم چطور و به چه کسانی باید اعتماد کرد. که اصولا اصلا نباید به هیچ کس اعتماد کرد.
انسانهای اطرافم زجر آور بودند. طبل های تو خالی که فقط نقش بازی میکنند و صدای خوششان گوش عالم را کر کرده...
انسانهایی که با ادکلن و آرایش بوی تعفن وجودشان را پاک میکنند که البته فکر میکنند که پاک شده و بی خبر از اینکه بوی بد با اینها از بین نمیرود...
و چه حیف احساس پاکم که دل خوش به این آدمها بود بی خبر از اینکه شاید کسی مثل من نگاه کند و شاید وجود مرا مثل وجود متعفن آنها بداند که ای کاش زودتر میفهمیدم و افسوس که فرصت ها زود از کف میروند...
ولی باز هم آغاز میکنم و باز به پایان میرسانم و بزرگ میشوم با اینکه میدانم باید زجر کشید و بزرگ شد.
چون من انسان طالب زجر هستم و بودم و خواهم بود...